0:00
0:00

فصل   45

[برای سالار مغنیان بر سوسنها. قصیدهٔ بنیقورح. سرود حبیبات]

  دل من به کلام نیکو می‌جوشد. انشاء خود را دربارهٔٔ پادشاه می‌گویم. زبان من قلم کاتب ماهر است.
2  تو جمیلتر هستی از بنی‌آدم و نعمت بر لبهای تو ریخته شده است. بنابراین، خدا تو را مبارک ساخته است تا ابدالآباد.
3  ای جبار شمشیر خود را بر ران خود ببند، یعنی جلال و کبریایی خویش را.
4  و به کبریایی خود سوار شده، غالب شو بجهت راستی و حلم و عدالت؛ و دست راستت چیزهای ترسناک را به تو خواهد آموخت.
5  به تیرهای تیزِ تو امّت‌ها زیر تو میافتند و به دل دشمنانِ پادشاه فرو می‌رود.
6  ای خدا، تخت تو تا ابدالآباد است؛ عصای راستی عصای سلطنت تو است.
7  عدالت را دوست و شرارت را دشمن داشتی. بنابراین، خدا، خدای تو تو را به روغن شادمانی بیشتر از رفقایت مسح کرده است.
8  همهٔ رختهای تو مُرّ و عود و سلیخه است، از قصرهای عاج که به تارها تو را خوش ساختند.
9  دختران پادشاهان از زناننجیب تو هستند. ملکه به دست راستت در طلای اوفیر ایستاده است.
10  ای دختر بشنو و ببین و گوش خود را فرادار، و قوم خود و خانهٔ پدرت را فراموش کن،
11  تا پادشاه مشتاق جمال تو بشود، زیرا او خداوند تو است پس او را عبادت نما.
12  و دختر صور با ارمغانی، و دولتمندان قوم رضامندیِ تو را خواهند طلبید.
13  دختر پادشاه تماماً در اندرون مجید است و رختهای او با طلا مُرَصَّع است.
14  به لباس طرازدار نزد پادشاه حاضر می‌شود. باکره‌های همراهان او در عقب وی نزد تو آورده خواهند شد.
15  به شادمانی و خوشی آورده می‌شوند و به قصر پادشاه داخل خواهند شد.
16  به عوض پدرانت پسرانت خواهند بود و ایشان را بر تمامیِ جهان سروران خواهی ساخت.
17  نام تو را در همهٔٔ دهرها ذکر خواهم کرد. پس قومها تو را حمد خواهند گفت تا ابدالآباد.